خاطره اي در مورد تهران در خونه ي دوستم
دوباره سلام
ميخوام يك خاطره ي ديگه رو براتون بگم از خونه ي دوستم
اون شب من و دوستم و آبجيم داشتيم با هم نمايش اجرا ميكرديم جاتون خيليييييييييييييييييييييييييييييييييي خالي بود چون خيلي خوش گذشت
من و خواهرم و دوستم با هم يه نمايشي رو از كتاب قصه ي ما مثل شد كه مال دوستم بود اجرا كرديم
خيلي بامزه بود
نمايش اينقدر بامزه بود كه من از روي تخت دوستم پرت شدم پايين
الانم دارم ميخندم خواهرمم داره ميخنده
بله
حالا نقشايي رو كه بازي كرديم بهتون ميگيم
توي داستان نقش پادشاه بود اما من دوست نداشتم و نقش ملكه رو اجر كردم
دوستمم نقش پادشاه رو بازي ميكرد و خواهرمم نقش راوي و ماهي فروشو اجرا ميكرد
الان داستانش درست يادم نمياد اما خيلي قشنگ نقشامونو بازي كرديم و حسابي خنديديمو بهمون خوش گذشت
مشتاق ديدارتون خدانگه دارتون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی